زندگی نامه شهیدچمران ودل نوشته شهید
به خاطر عشق است که فداکاری می کنم. به خاطر عشق است که به دنیا با بی اعتنائی می نگرم و ابعاد دیگری را می یابم. به خاطر عشق است که دنیا را زیبا می بینم و زیبائی را می پرستم. به خاطر عشق است که خدا را حس می کنم، او را می پرستم و حیات و هستی خود را تقدیمش می کنم.
عشق هدف حیات و محرک زندگی من است. زیباتر از عشق چیزی ندیده ام و بالاتر از عشق چیزی نخواسته ام.
عشق است که روح مرا به تموج وا می دارد، قلب مرا به جوش می آورد، استعدادهای نهفته مرا ظاهر می کند، مرا از خودخواهی و خودبینی می رهاند، دنیای دیگری حس می کنم، در عالم وجود محو می شوم، احساسی لطیف و قلبی حساس و دیده ای زیبابین پیدا می کنم. لرزش یک برگ، نور یک ستاره دور، موریانه کوچک، نسیم ملایم سحر، موج دریا، غروب آفتاب، احساس و روح مرا می ربایند و از این عالم به دنیای دیگری می برند … اینها همه و همه از تجلیات عشق است.
برای مرگ آماده شده ام و این امری است طبیعی، که مدتهاست با آن آشنام. ولی برای اولین بار وصیت می کنم. خوشحالم که در چنین راهی به شهادت می رسم. خوشحالم که از عالم و ما فیها بریده ام. همه چیز را ترک گفته ام. علائق را زیر پا گذاشته ام. قید و بندها را پاره کرده ام. دنیا و ما فیها را سه طلاقه گفته ام و با آغوش باز به استقبال شهادت می روم …
شهادت چمران
سخنش تمام شده، با همه رزمندگان خداحافظی و دیده بوسی کرد، به همه سنگرها سرکشی نمود و در خط مقدم، در نزدیک ترین نقطه به دشمن پشت خاکریزی ایستاده بود و به رزمندگان تأکید کرد که از این نقطه که او هست دیگر کسی جلوتر نرود. چون در همان جا دشمن به خوبی با چشم غیر مسلح دیده می شده و مطمئناً دشمن هم آن ها را می دید. آتش خمپاره از اولین ساعات بامداد شروع شده بود، دکتر چمران دستور داد رزمندگان به سرعت از کنارش متفرق شوند واز هم فاصله بگیرند. یارانش از او فاصله گرفتند که خمپاره ها در اطراف او به زمین خورد و با اصابت یکی از خمپاره های صدامیان یکی از نمونه های کامل انسانی که مایه مباهات خداوند است، یکی از شاگردان بسیار متواضع علی و حسین (ع) یکی از عارفان سالک راه حق و حقیقت و یکی از ارزشمندترین انسان های علی گونه و یکی از یاران باوفای امام خمینی از دیار ما رخت بربست و به ملکوت اعلی پیوست.ترکش خمپاره دشمن به پشت سر دکتر چمران که خود را بر خاک انداخته بود اصابت کرد و ترکش های دیگر صورت و سینه دو همراه او که کنارش ایستاده بودند و خود را به پشت به زمین انداخته بودند شکافت و فریاد و شیون رزمندگان ، دوستان و برادران با وفایش به آسمان برخاست. او را به سرعت به آمبولانس رساندند، خون از سرش جاری بود و چهره ملکوتی و متبسم و در عین حال متین ، محکم و موقر ِ آغشته به خاک و خونش با آن که عمیقا سخن ها داشت ولی ظاهراً دیگر با کسی سخنی نگفت و به کسی نگاه نکرد. شاید در آن اوقات همان طوری که خود آرزو کرده بود حسین (ع) بربالینش بود و او از عشق دیدار حسین و رستن از این دنیای درد و پیوستن به روح، به زیبائی، به ملکوت اعلی و به دیار مصفای شهیدان فرصت نگاهی و سخنی با ما خاکیان را نداشت. در بیمارستان سوسنگرد که بعداً به نام شهید دکتر چمران نامیده شد زخم بندی و آخرین کمک های اولیه انجام شد و به سرعت آمبولانس به طرف اهواز شتافت ولی افسوس که فقط جسم بی جانش به اهواز رسید و روح او سبکبال با کفنی خونین که لباس رزم او بود به دیار ملکوتیان و به نزد خدای خویش پرواز نمود و ندای پروردگار را لبیک گفت که : “ارجعی الی ربک راضیة مرضیة”. از شهادت انسان ساز سردار پرافتخار اسلام این فرزند هجرت و جهاد و شهادت و اسوه حرکت و مقاومت نه تنها مردم اهواز و خوزستان بلکه امت مسلمان ایران و شیعیان محروم لبنان به پا خواستند و حتی ملل مستضعف و آزاده دنیا غرق در حسرت و ماتم گردیدند. امواج خروشان مردم حق شناس امت ما اندوهبار و اشک آلود پیکر پاک او را در اهواز و تهران تشییع کردند که ” انالله وانا الیه راجعون ” .
بله! این چنین زندگی سراسر پرتلاش و مبارزه خالصانه و عارفانه در راه خدای او آغاز گشت و این چنین در کربلای خوزستان در جبهه ی نبرد رویاروی حق علیه باطل، حسین گونه، به خاک شهادت افتاد و به ملکوت اعلی عروج نمود و به آرزوی دیرین خود که قربانی شدن عاشقانه در راه خدا بود نایل گشت. خدایش رحمت کند و او را با حسین (ع) و شهدای دشت کربلا محشور گرداند.
از مناجاتهای شهید بزرگوار
” ترا شکر می کنم که از پوچی ها، ناپایداری ها، خوشی ها و قید و بندها آزادم کردی و مرا در طوفانهای خطرناک حوادث رها ننمودی، و در غوغای حیات، در مبارزه با ظلم و کفر غرقم کردی، لذت مبارزه را به من چشاندی، مفهوم واقعی حیات را به من فهماندی… فهمیدم که سعادت حیات در خوشی و آرامش و آسایش نیست، بلکه در جنگ و درد و رنج و مصیبت و مبارزه با کفر و ظلم و بالاخره در شهادت است.
خدایا ترا شکر می کنم که به من نعمت ” توکل ” و ” رضا” عطا کردی، و در سخت ترین طوفانها و خطرناکترین گردابها، آنچنان به من اطمینان و آرامش دادی که با سرنوشت و همه پستی ها و بلندیهایش آشتی کردم و به آنچه تو بر من مقدر کرده ای رضا دادم.
خدایا در مواقع خطر مرا تنها نگذاشتی، تو در کویر تنهایی انیس شبهای تار من شدی، تو در ظلمت ناامیدی، دست مرا گرفتی و کمک کردی… که هیچ عقل و منطقی قادر به محاسبه پیش بینی نبود، تو بر دلم الهام کردی و به رضا و توکل مرا مسلح نمودی، و در میان ابرهای ابهام و در مسیری تاریک مجهور و وحشتناک مرا هدایت کردی.”
گذشت
” من اینقدر احساس بی نیازی می کنم که در زیر شدیدترین حملات هم از کسی تقاضای کمک نمی کنم ، حتی فریاد بر نمی آورم حتی آه نمی کشم در دنیای فقر آنقدر پیش می روم که به غنای مطلق برسم و اکنون اگر این کلمات دردآلود را از قلب مجروحم بیرون می ریزم برای آنست که دوران خطر سپری شده است و امتحان به سر آمده و کمر فقر شکسته و همت و اراده پیروز شده است.”
بی نیاز
” خدایا از آنچه کرده ام اجر نمی خواهم و به خاطر فداکاریهای خود بر تو فخر نمی فروشم، آنچه داشته ام تو داده ای و آنچه کرده ام تو میسرنمودی، همه استعدادهای من، همه قدرتهای من، همه وجود من زاده اراده تو است، من از خود چیزی ندارم که ارائه دهم، از خود کاری نکرده ام که پاداشی بخواهم.
خدایا هنگامی که غرش رعد آسای من در بحبوحه طوفان حوادث محو می شد و به کسی نمی رسید، هنگامی که فریاد استغاثه من در میان فحش ها و تهمت ها و دروغ ها ناپدید می شد… تو ای خدای من، ناله ضعیف شبانگاه مرا می شنیدی و بر قلب خفته ام نورمی تافتی و به استغاثه من لبیک می گفتی. تو ای خدای من، در مواقع خطر مرا تنها نگذاشتی، تو در تنهایی، انیس شبهای تار من شدی، تو در ظلمت نا امیدی دست مرا گرفتی و هدایت کردی. در ایامی که هیچ عقل و منطقی قادر به محاسبه نبود، تو بر دلم الهام کردی و به رضا و توکل مرا مسلح نمودی… خدایا تو را شکر می کنم که مرا بی نیاز کردی تا از هیچکس و از هیچ چیز انتظاری نداشته باشم.
مغموم
خدایا عذر می خواهم از اینکه در مقابل تو می ایستم و از خود سخن می گویم و خود را چیزی به حساب می آورم که تو را شکر کند و در مقابل تو بایستد و خود را طرف مقابل به حساب آورد! خدایا آنچه می گویم از قلبم می جوشد و از روحم لبریز می شود. خدایا دل شکسته ام، زجر کشیده ام، ظلم زده ام، از همه چیز ناامید و از بازی سرنوشت مأیوسم، در مقابل آینده ای تیره و مبهم و تاریک فرو رفته ام، تنها ترا می شناسم ، تنها به سوی تو می آیم، تنها با تو راز و نیاز می کنم.
خدایا ، فقط تو
” هر گاه دلم رفت تا محبت کسی را به دل بگیرد، تو او را خراب کردی، خدایا، به هر که و به هرچه دل بستم، تو دلم را شکستی، عشق هر کسی را که به دل گرفتم، تو قرار از من گرفتی، هر کجا خواستم دل مضطرب و دردمندم را آرامش دهم، در سایه امیدی، و به خاطر آرزویی، برای دلم امنیتی به وجود آورم، تو یکباره همه را برهم زدی، و در طوفان های وحشتزای حوادث رهایم کردی، تا هیچ آرزویی در دل نپرورم و هیچ خیری نداشته باشم و هیچ وقت آرامش و امنیتی در دل خود احساس نکنم… تو این چنین کردی تا به غیر از تو محبوبی نگیرم و به جز تو آرزویی نداشته باشم، و جز تو به چیزی یا به کسی امید نبندم، و جز در سایه توکل به تو، آرامش و امنیت احساس نکنم… خدایا ترا بر همه این نعمتها شکر می کنم.”
من آه صبحگاهم
” من فریادم! که در سینه مجروح جبل عامل در خلال قرنها ظلم و ستم محفوظ شده ام. من ناله دلخراش یتیمان دل شکسته ام که درنیمه های شب از فرط گرسنگی بیدار می شوند و دست محبتی وجود ندارد که برای نوازش آنها را لمس کند، از سیاهی و تنهایی می ترسند. آغوش گرمی نیست که به آنها پناه بدهد. من آه صبحگاهم که از سینه پر سوز بیوه زنان سرچشمه می گیرم و همراه نسیم سحری به جستجوی قلبها و وجدانهای بیدار به هر سو می روم و آنقدر خسته می شوم که از پای می افتم. نا امید و مأیوس به قطره اشکی مبدل می شوم و به صورت شبنمی در دامن برگی سقوط می کنم. من اشک یتیمانم که دل شکسته در جستجوی پدر و مادر به هر سو می دوند، ولی هر چه بیشتر می دوند کمتر می یابند. وای به وقتی که یتیمی بگرید که آسمان به لرزه در می آید
روح بلند و آسمانی اش قرین رحمت واسعه ی الهی باد
مصطفی چمران به روایت مهدی چمران
دکتر مصطفی چمران سال ۱۳۱۱ در تهران ، خیابان پانزده خرداد، بازار آهنگرها، سرپولک متولد شد.
سال ۱۳۳۶ در رشته الکترومکانیک از دانشکده فنی دانشگاه تهران فارغ التحصیل شد. سال ۱۳۳۷ با استفاده از بورس تحصیلی شاگردان ممتاز به امریکا رفت و پس از تحقیقات علمی درجمع معروف ترین دانشمندان جهان در دانشگاه کالیفرنیا و برکلی با ممتازترین درجه علمی موفق به اخذ دکتری الکترونیک و فیزیک هسته ای و پلاسما شد.
پس از قیام خونین ۱۵ خرداد سال ۴۲ و سرکوب ظاهری مبارزات مردم مسلمان به رهبری امام (ره) دست به اقدامی جسورانه و سرنوشت ساز زد و همه پلها را پشت سرخود خراب کرد و به همراه بعضی از دوستان همفکر، رهسپار مصر شد و مدت ۲ سال ، در زمان عبدالناصر، سخت ترین دوره های چریکی و جنگهای پارتیزانی را آموخت و مسوولیت تعلیم چریکی مبارزان ایرانی به عهده اوگذارده شد.
پس از وفات عبدالناصر، ایجاد پایگاه چریکی مستقل ضرورت پیدا کرد و چمران رهسپار لبنان شد تا چنین پایگاهی را تاسیس کند. او به کمک امام موسی صدر رهبر شیعیان لبنان سازمان امل را پی ریزی کرد.
دکتر چمران با پیروزی انقلاب اسلامی پس از ۲۳ سال به وطن باز گشت تا همه تجربیات انقلابی و علمی خود را در خدمت انقلاب بگذارد. پس در شغل معاونت نخست وزیر در امور انقلاب ، شب و روز خود را به خطر انداخت تا سریع تر مساله کردستان فیصله یابد.
دکتر چمران پس از پیروزی بی نظیر خود در کردستان از سوی رهبر عالیقدر انقلاب به وزارت دفاع منصوب شد و دراین جایگاه به یک سلسله برنامه های وسیع بنیادی دست زد که پاکسازی ارتش و پیاده کردن برنامه های اصلاحی از این قبیل بود.
دکتر مصطفی چمران در اولین دور انتخابات مجلس شورای اسلامی از سوی مردم تهران به نمایندگی انتخاب شد.
با شروع جنگ تحمیلی وی ستاد جنگهای نامنظم را در اهواز تشکیل داد و ایجاد واحد مهندسی فعال برای ستاد جنگهای نامنظم یکی از برنامه های اصلی ایشان بود که به کمک آن جاده های نظامی بسرعت در نقاط مختلف ساخته شد.
پس از یاس دشمن از تسخیر اهواز، صدام سخت به فتح سوسنگرد دل بسته بود.
در ۳۰ خرداد سال ۶۰ ، یعنی یک ماه پس از پیروزی ارتفاعات الله اکبر، در جلسه فوق العاده شورای عالی دفاع در اهواز شرکت کرد و از عدم تحرک و سکون نیروها انتقاد کرد و پیشنهادهای نظامی خود از جمله حمله به بستان را ارائه داد. این آخرین جلسه شورای عالی دفاع بود که شهید چمران در آن شرکت داشت و فردای آن روز، روز غم انگیز و بسیار سخت و هولناکی بود.
در سحرگاه ۳۱ خرداد ۶۰ ایرج رستمی ، فرمانده منطقه دهلاویه به شهادت رسید و شهید چمران یکی دیگر از فرماندهانش را احضار کرد و خود، او را به جبهه برد تا در دهلاویه به جای رستمی معرفی کند. در دهلاویه و در خط مقدم در نزدیک ترین نقطه به دشمن پشت خاکریزی ایستاد و به رزمندگان تاکید کرد که از این نقطه که او هست ، دیگر کسی جلوتر نرود. آتش خمپاره که از اولین ساعات بامداد شروع شده بود و علاوه بر رستمی قربانی های دیگری نیز گرفته بود، باریدن گرفت.
ترکش خمپاره دشمن به پشت سر دکتر چمران اصابت کرد. او را بسرعت به آمبولانس رساندند. در بیمارستان سوسنگرد که بعد به نام شهید دکتر چمران نامیده شد کمکهای اولیه انجام شد و آمبولانس به طرف اهواز شتافت ، ولی فقط جسم بی جانش به اهواز رسید
زیباترین سروده ی هستی
جهشی به جلو بر می دارم ، آنگاه می خواهم علی خود را ببینم . در حالیکه زانوهایم را در
آغوش می کشم ، و سرم را بر سینه ام خم می کنم ، و سیلاب اشک از چشمانم سرازیر
می شود با شدید ترین تواضع احساس شرم و خجلت می کنم و از برخورد با علی میگریزم .
آری چنین بود پانزده سال پیش که به زیارتش رفتم ، امّا از کوچکی خود آنقدر خجل شدم
که نتوانستم به نزدیک شوم. می سوختم ، اشک می ریختم ، بر دیوار صحن تکیه داده بودم
و در عالمی دیگر سیر می کردم ، ولی نمی خواستم و نمی توانستم که از آن
به او نزدیک تر شوم ، به ضریحش وارد نشدم ، به قبرش دست نساییدم ، در حالیکه او در
قلبم بود ،
در وجودم بود ، و عشق او با تار و پود وجودم سرشته شده بود ولی احساس می کردم که
نمی خواهم به محضرش حاضر شوم گویا فکر می کردم آنجا نشسته است مثل خورشید
می در خشد و نور وجودش فیضان می کند ولی نمی توانستم نزدیکش بروم و از وجودش
استفاضه کنم ….
من در گذشته به قلب خود مغرور بودم ، بزرگترین پناهگاه خود را در عالم قلبم می دانستم ، و
فکر می کردم که اگر در مقابل خدا در صحرای محشر مورد عتاب قرار بگیرم ، فقط قلب خود
را عرضه می کنم و زمین و آسمان و فرشتگان مرا سجده می کنند ،
امّا وای بر من …
چه ور شکسته ام ، چه ناچیز و ناتوانم ، پر کاهی در عالم وجود که به قلب
خود این همه بنازد ؟!
هیهات…هیهات…
ای علی ! به تو پناه می آورم ،قلب خود را به تو می دهم ، تو مرا در مقابل خدای بزرگ
شفاعت کن .
به راستی اگر پرستش جز ذات خدا مجاز بود ، بدون شک تورا می پرستیدم.
تو تجلی خدایی ، تو تجسم صفات خدا و معیارها خدایی، تو خدا نیستی ولی وجود تو را
جز خدا پر نکرده است .
علی جان! چه زیبا میگویی آن دم که نجوا میکنی :
« الهی ! ای خدا ! من به بهشت تو طمعی ندارم و از دوزخ تو نمی هراسم .
محرّک من در این عالم فقط عشق توست ، مرا بسوزان خاکسترم را به دست باد بسپار ،
امّا لحظه ای مرا از خود دور مکن ، ای خدای بزرگ من تاجر پیشه نیستم، من به خاطر تجارت
دنبال تو نیامدم .»
گزیده ای از دست نوشته های شهیدچمران